پیر شدیم نه؟
یک سال شد و... واو
می خوام با تمام صداقتم باهاتون درد و دل کنم!
تو این یک سال...وقی اولین پستمو گذاشتم کاملا رسمی بود...حالا که میبینمشون خیلی ابتدایی و عجیب بودن...تقریبا به جز خودم کسی وبمو نمیدید و دوماه تمام تنها نظر وبلاگ نظر ازمایشی بیان بود=/
و روزی روزگاری درحال ناامید شدن بودم که اونی نسیبه از اسمون نازل شد نظر داده بود و منم هول شدم که این یارو کیه...
خلاصه که همینطور گذشت و ما باهم دوست شدیم و کم کم همه چیمون رو شریک شدیم...اونی فقط چهار هفته زودتر از من اومده بود!
الانم میبینید که از پرکارترین نویسنده هاست و باعث میشه احساس بدی داشته باشم چون زیاد پست نمیذارم...سرعت عملشو دیدین؟ هر خبری میشه بدو بدو میاد میزاره
دومین اونیمون...اونی فاطمه...عشق لی مین هو...خوره کی درما!!!!!!
همیشه خدا فکر میکنه یه جای کارش میلنگه و نگرانه...پستای مربوط به کیپاپ و کیداما مخصوص اونه...یا نمیاد یا وقتی میاد همه خبرارو میزاره......حضور اونی فاطمه واقعا الزامیه!
....
در اخر اینکه...وقتی نظراتو میبینم...وقتی تشکر و ارزو های شمارو میبینم...حتی انتقاد هاتون از اشتباهاتم...این باعث میشه یک سال برام معنی پیدا کنه...
میبینم که چطور به خیلیا کمک میشه این خوشحالم میکنه...میبینم که چطور همراه هامون همیشه پیشمون هستن و ازمون حمایت میکنن...این باعث میشه بفهمم تو این یک سال از هیچ اوپودویی ساخته شده که حالا میدرخشه...با نور قلب شما..و با درخشندگی کمک های شما...
قلباتون اکلیلی و شبتون هولوگرامی.
با تشکر از عوامل .بکی تون